در حرم بودم که یکی به شانه ام زد:حاجیه خانم! به زبان عجمی...

به طرفش برگشتم دیدم که زنی میانسال است که به گمانم اهل ترکیه بود، سلام کرد.

می‌خواست که چیزی بگوید، سعی می‌کرد که کلماتش را جمع و جور کند.

به مصحفی که در دستش بود اشاره کرد سپس به عربی دست وپا شکسته اما قابل فهم گفت: تو قرآن می خوانی؟

گفتم: بله 

زن صورتش قرمز شد و چشمانش پر از اشک گردید، به او نزدیک شدم، وضعیت او مرا دگرگون کرد و شروع به گریه کردم، به خدا قسم او به گونه گریه می کرد که گویی به مصیبتی گرفتار شده است.

به او گفتم: چرا گریه می کنی؟

گفت: نمی توانم... دوباره زد زیر گریه.

خواستم آرامش کنم بنابراین گفتم: تو الان در خانه الله هستی از او بخواه که به تو بیاموزد از او بخواه که به تو در قرائت قرآن کمک کند.

اشک هایش را پاک کرد، و صحنه ای که تا زنده ام، فراموشش نمی کنم، دستانش را به آسمان بلند کرد و شروع به دعا کرد:"پروردگارا ذهنم را باز کن. پروردگارا ذهنم را بگشای تا قرآن را قرائت کنم و به زبان مادری ادامه دعا را تکمیل کرد.

به من گفت: من می میرم در حالی که قرآن نخوانده‌ام.

به او گفتم: نه... ان شاء الله به طور کامل آن را خواهی خواند و پیش از آنکه پس از سال ها زندگی بمیری آن را بارها و بارها ختم خواهی کرد.

از او پرسیدم: آیا سوره فاتحه را بلدی؟

گفت: بله الحمد لله رب ا لعالمین ـ الفاتحه ـ و چند سوره کوچک را برشمرد.

من از اینکه تا حد زیادی عربی را خوب حرف می زد تعجب کردم و او سر آن را به من گفت که آن را از برخی از دختران عرب که در نزدیکی محل سکونتش زندگی می کنند، آموخته است. فهمیدم که او تمام تلاش خود را به کار می‌برد تا قرآن را قرائت کند، اما این امر برای او بسیار دشوار است.

به من گفت من می‌میرم در حالی که قرآن نمی خوانم... من جهنمی هستم.

ادامه داد، من همیشه نوار گوش می کنم اما لازم است که قران را قرائت کنم. این کلام الله است، کلام الله عظیم.

اشک‌هایم سرازیر شد. زنی غیر عرب، در سرزمین لائیک می ترسد که الله تعالی را ملاقات کند و نتواند قرآن بخواند و آرزوی او در زندگی آن است که قرآن را ختم کند. زمین به این وسعت بر او تنگ آمده و غم شدید بر وجودش مستولی شده است زیرا نمی تواند کتاب الله را تلاوت کند.

ما چکار کردیم،

چرا ما که آن را ترک کردیم؟

چرا وقتی برایمان آورده شد فراموشش کردیم؟

اشک های گرم او از هر پند و اندرزی رساتر و دعای صادقانه او مانند تازیانه‌ای است بر پیکر تمام کسانی که این نعمت به آنها ارزانی داشته شد اما به آن پشت کردند و از آن‌ رویگردانیدند.

پاک و منزه است دگرگون کننده دلها.

تمام هم و غم او آن است که قرآن را ختم کند اما ما هیچ همتی از خود نشان نمی دهیم و به چیزهایی که دل‌هایمان را آتش می زند، توجهی نداریم؟

کیست که اشک هایمان را جاری سازد و اندوهیگنمان سازد؟

بارپروردگارا راه سعادت و رشد را نشانمان ده!

پاک و منزه است آن خدایی که این زن مسلمان را به نزد من فرستاد تا به یادم آورد تا از او پند گیرم. بارالها ذهنش را بگشای و تلاوت کتابت را برایش آسان گردان. خداوندا همان طوری که او کلامت را دوست دارد او را دوست بدار و درجاتش را فزونی بخش.